#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_9
- دوست دارم تو درو روم باز کنی.
دستم میلرزد.لبخند هل هلکی میزنم و از کنارش عبور میکنم.روی مبل مینشینم:
- بیا شیرینی بخور.از همین قنادیه گرفتم.همیشه شیرینیاش تازست.
نگاهش میکنم شاید دلخور باشد اما نه! میخندد.نمیدانم کی میخواهم عادت کنم به اینکه یغما مثل رهام نیست.هزار بار هم ناراحتش کنی دلخور نمیشود.همه چیز را وظیفه میداند.همه چیز را .شاید این لبخند هم وظیفه اش باشد!
کنارم مینشیند.
چایی را تلخ مینوشد و شیرینی را هم جدا.همیشه همین است.میگوید تلخی چای و شیرین خامه هرکدام برای خود هویت دارند.اصلا چه معنی میدهد تلخ و شیرین را باهم نوشید؟
گاهی خنده دار است تئوری های بی سر و تهش.هویت؟ خامه هویت دارد یا شیرینی اش؟ شاید هم چای و تلخی اش!
سرم را در آ*غ*و*ش میکشد و بین دو ابرویم را میب*و*سد:
- مرسی عزیزه دلم.مرسی.
چقدر صدایش خسته است.چرا؟
جعبه عطر را رو به رویش میگذارم.
- بازم تولدت مبارک.
لبخندش عمیقتر میشود.کاغذش را باز میکند.ابرو بالا میاندازد در عطر را باز میکند و زیر بینیش میگیرد:
- میدونم که سلیقت حرف نداره.بذار ببینم.
لبخند روی لبانش خشک میشود.حرف در دهانش میماسد.در ادکلن را در دست میفشارد.چشمانش را طولانی روی هم.
با یک حرکت ناگهانی درِ کوچک را پرت میکند کناری.قلبم میریزد.این رفتار از یغما بعید است.چرا؟
چشم که باز میکند آتش چشمانش تجلی کوچکی ست از جهنم .میترسم از نگاهش.
نفسش عمیق.محکم.پر حرص میشود.سر کج میکند.دارد میکشد خودش را.دارد میکشد این حرص را که فریاد نشود.
نزدیک تر میشود.دندان روی هم میفشارد:
- یعنی چی؟ ها؟ این کار یعنی چی؟
آب دهانم را قورت میدهم.چه بگویم؟ بگویم معنی واقعیش را ؟ نه نه .بمیرم هم نمیگویم!
romangram.com | @romangram_com