#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_86
بلند میشوم:
- بله که هست! رادین تیشرت و شلوارک چارخونه ای رو که گذاشتم رو تختو بپوش.صورتتم بشور تا من حاضر شم!
آرایش مختصری میکنم و مانتوی جدید که خریده ام را تن میکنم! شال بادمجانی که خیلی وقت است نپوشیدمش! دقیقا .دقیقا از تولد رادین!
اتاق را جمع و جور میکنم و بیرون میروم! رادین جلو مینشیند و به قسمت مورد علاقه اش میرسد.ریموت و فشردنش از علایق اوست!
لبخندی میزنم و سوار میشوم! زنگ یغما و سرعت جوابگویی من:
- جانم؟
- کجایی عزیزم؟
- دارم میرم خونه هستی اینا.هنوز تو پارکینگم!
- پس سعی کن تا شش هفت برگردی!
- چطور؟ کاری داری؟
- مامان گفت امشب شام بریم اونجا!
لب و لوچه ای کج میکنم:
- باشه.خودمو میرسونم!
- راستی.
میدان را دور میزنم و گوشی را دست به دست میکنم:
- هوم؟
-رادینم که میاری دیگه اره؟
ابروهایم در هم میشود:
- معلومه که میارم! چطور؟
-هیچی.همینجوری.باشه پس میبینمت فعلا!
بی پاسخ قطع میکنم ! حتما توقع دارد بچه ی هفت هشت ساله را تنها در خانه رها کنم! هه.نمیخواهد خانواده اش با او رو به رو شوند؟
romangram.com | @romangram_com