#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_84
- فدات بشم من.گریه نکن خانومم! هر کاری کردم وظیفم بود.من کنار نیام و نسازم کی باید تحمل کنه؟
کف دستش را به گونه ام میچسباند.مثل کودکی که به دست پر مهر پدر محتاج است صورتم را به دستانش میمالم!
نفسش را پر صدا فوت میکند و با خشونت ب*غ*لم میکند! پایین مبل میان پایش مینشینم. موهای بازم را به شانه چپم هدایت میکند و پشت گردنم را طولانی و محکم میب*و*سد.پیشانی اش را به پشت سرم تکیه میدهد و زمزمه میکند:
- گریه نکن خانومِ من! اوقاتمون تلخ تر میشه!
خنده نمیاید و جوابی جز گریه برایش ندارم. گاهی بدجور دلم برای مظلومیتش میسوزد.برای سکوتهایی که میتوانست فریاد شود! برای تمام دقایقی که میشد زیبا باشند و به خاطر من حرام شد!
گاهی بدجور شرمنده تحملش میشوم! او هم شده ایوب زندگی من.
آستینم را میکشد و با اخم میگوید:
- عمه روشنک دیروز زنگ زده بود!
ب*غ*لش میکنم و موهایش را به سمت بالا هدایت میکنم:
- خوب؟ چی گفت؟
اخمش غلیظتر میشود:
- کی قراره برگردم؟
قلبم میریزد.سعی میکنم بی تفاوت و بی دلهره جوابش را بدهم.زخم کنار گوشش را آرام آرام میکنم:
- چی؟ هه.مگه من میذارم آقا رادین بره از پیشم؟ اوخ اوخ چی شده؟ من خوره زخم دارم!
با حرص سرش را عقب میکشد:
- آره.خوده عمه روشنک گفت.گفت با اون که ازدواج کنی دیگه من نمیتونم پیشتون باشم!
با اخم نرمی میگویم:
- اون چیه رادین؟ هوم؟ من گفتم یه تابستون .یه فصل کاملو قراره پیشِ نگار بگذرونی.ربطی به مراسم و ازدواج مام نداره! شما همینجا میمونی.با روشنک جونم خودم حرف میزنم!
کنارم مینشیند و به صفحه خاموش تلوزیون خیره میماند:
- از این جا میری؟
قلبم میلرزد.به نیم رخ دوست داشتنی اش نگاه میکنم:
romangram.com | @romangram_com