#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_83
چطور رهام و خاطراتش را پشت سر بگذارم؟ برخلاف خواسته ی دلیم! برخلاف عقیده ام.بر خلاف نگار سر تکان میدهم:
- باشه.مشکلی نیست!
و فقط خدا از دل و روزگارِ احوالم باخبر است! باورش نمیشود. ابروهایش از تعجب پایین نمیاید!
ناباور زمزمه میکند:
- نگار.جدی؟
سر تکان میدهم و با لبخند تلخی میگویم:
- جدی!
دستش را میگیرم.اشکم میچکد:
- تا به حال بهت نگفته بودم یغما.تا به حال نگفته بودم اما حس میکنم امشب باید یه چیزایی رو بگم تا خفه نشم!
چشم روی هم میگذارم که قطره دیگری میچکد:
- مرسی! ازت ممنونم به خاطر تمام صبوری هایی که خرج کردی، به خاطر تمام حوصله هایی که پس انداز کردی! مرسی که باهام کنار اومدی به خواستِ های غیر منطقی دلم راه اومدی! باید زودتر از اینا ازت قدردانی میکردم اما نشد و این حرفِ نیومد تا به همین الان!
تو به خاطر من تو تمام این دو سال از خیلی چیزا گذشتی! از ل*ذ*تا و خوشیایی که میتونستی داشته باشی و به خاطرِ نگار محروم موندی! به خاطر دوران طلایی نامزدی که خرابش کردم!
با لبخند و سری کج نگاهم میکند.زمزمه میکند:
-نگو قربونت برم.
چشمانم را باز میبندم:
- نه بذار بگم! با حماقت تمام برات عطری رو خریدم که رهام میزد و میخواستم هروقت کنارتم حس کنم که رهام حضور داره! عصبانی شدی.منفجر شدی! اما باز این تو بودی که ختمش کردی! وگرنه من تا صدسال دیگم بلد نبودم یه دلخوری رو رفع کنم! من نمیتونم یه مسئله و یه مشکلو حل کنم! کاری که تو به راحتی انجام میدی!
کنارت خوابیدم و با حس رهام به آ*غ*و*شت اومدم ، احساس گ*ن*ا*ه نکردم اما حالا و از این به بعد به خودم قول دادم که کنارت.تو آ*غ*و*شت اگر حتی اسم رهام به مغزم اومد جهنم بشه روزگارم!
یغما، تو صادقانه عاشقی کردی و من با هزار حیله و نیرنگ میخواستم به خودم بقبولونم که میشه کنارِ تو به زندگی عادت کرد! فکر میکردم میشه زندگی کردن رو بازی کرد!
مرسی که بهم یاد دادی زندگی بازی نیست .مرسی که…مرسی که بودی! پشتم بودی و به هر ساز ناسازگارم ر*ق*صیدی! اگر به خونه ای که تو میخوای پا نذارم بیرحمی نیست بی چشم و روییِ!
من قدر نشناس نیستم! تو گفتی یه قدم بردارم هزار قدم میای سمتم ! ببخشید که تا الان فلج بودم!
اشکم را پاک میکند:
romangram.com | @romangram_com