#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_82
وسط حرفم میپرد:
- هنوز نگفته اخم کردی.
لبخند الکی میزنم:
- بفرما.بگو!
بازهم نفس عمیقی میکشد.دستانش را بهم گره میزند:
- در مورد خونست!
قلبم میریزد.آب دهانم را قورت میدهم:
- خوب؟
سر کج میکند و چشمانش را میمالد:
- نگار! خونه آمادست.نگار همه چیزش آمادست! چیدمانش و وسایلا.همه چیزش تکمیلِ!
نزدیکتر میاید و دستم را میگیرد:
- نگار! من نمیتونم اینجا زندگی کنم!
بغض آرام آرام به گلویم پناه می اورد، فقط میخواستم حرفی زده باشم:
- پس چرا زودتر نگفتی!
ابرو بالا میاندازد:
- نگفتم؟ نگار من هر باری که میومدم اینجا یه تلنگری از خونه و وسایلشو چه میدونم هرچیزی که بهش مربوط میشه بهت میزدم! بعد میگی نگفتم؟
آب دهانم را قورت میدهم که نپرد بیرون! بغض بی موقع نپرد:
- برای چی نمیتونی؟
نگاهی به اطراف میاندازد:
- من نمیتونم تو خونه دوستم زندگی کنم! میفهمی؟ نمیتونم تو خونه رهام زندگی کنم! من زندگیِ خودمو دارم! اصلا لزومی نداره بپرسی برای چی. چون واضحِ من نمیتونم اینجارو تحمل کنم! شب اول عروسیمون من نمیتونم توی این خونه با خیال راحت همراهیت کنم. میفهمی؟
کاش میشد نفهمم! دلم نمیاید آخر.دلم نمیاید از این خانه و متعلقاتش دست بکشم!
romangram.com | @romangram_com