#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_79


در کابینت را محکم میبندم و با پا ضربه ای میزنم:

- هیچی بابا.سرم خورد به در کابینت!

میخندد:

- مرض!

بازهم میخندد و میدانم همه از اثرات صدای امیر است! به اپن تکیه میدهم و چندبار به کف سرم انگشت میکشم و نگاهی میکنم تا مطمئن شوم خون نیامده:

- کویت واسه چی حالا؟

- با پدرش داره میره . چه میدونم سفر کاریِ!

- هنوز در مورد تو با خانوادش صحبت نکرده؟

صدای خر خر دهانشش اعصابم را خورد میکند:

- چی کوفت میکنی با این صدا؟

با همان دهان پر میخندد…آخ که چه منظره دیدنی شده!

- هه.گندم شادونه.

- حالا یه دقیقه جلو اون شکم واموندتو بگیر.میدونه من بدم میادا!

بدتر دهانش را باز میکند و میجود.جیغ میزنم:

- هســـــتی.دهنتو ببند!

داد و هوار من همزمان میشود با ورود یغما.ابرو بالا میاندازد و سویئچ و عینکش را پرت میکند روی میز.مچش را قری میدهد و زمزمه میکند”چیه ؟ چه خبره؟” ابرو بالا میاندازم که هیچی!

- حرف میزنی یا قطع کنم؟

- خوب حالا توام.میگه یه مدتی بهتره همدیگرو بیشتر بشناسیم .میگه نمیخوام عجله کنم! منم دیگه دیدم این اینجوری میگه طاقچه بالا گذاشتم گفتم من زودتر میخواستم بگم.همینطوری همه چیز مسکوت بمونه بهتره!

نیشخندی میزنم:

- هول بازی درنیاری جلوشا!

- نه بابا .من و این حرفا؟

romangram.com | @romangram_com