#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_80
چشم و ابرو میایم:
- اتفاقا تو و بدجورم از این حرفا!
یغما چایی میریزد و رو به رویم میایستد و شروع میکند به هورت کشیدن! کلا امروز همه دست به دست هم دادند تا مرا به مرز جنون بکشند!
چشم غره میروم:
- نه جدی نگار! زیاد بهش رو نمیدم! هنوز باهم خیلی صمیمی حرف نمیزنیم!
- خوبه.همین طوری بهتره!
- نگاری من باید برم محمد میخواد بره جایی منم میخواد ببره! صداش دیگه دراومد.کاری نداری؟
- نه قربونت.به مامان اینا سلام برسون!
بعد از خداحافظی گوشی را روی اپن میگذارم و دست به س*ی*ن*ه و پا جلوی پا خیره اش میشوم.لبخند شیطانی میزند:
- احوال خانوم بی اعصاب!
چشمانم را میبندم و در حالی که سعی میکنم خنده ام را کنترل کنم میگویم:
- دقیقا جلو من داشتی چیکار میکردی؟
با صدا میخندد و نزدیک میاید:
- چیکار میکردم؟ هه.چایی میخوردم!
چشم باز میکنم و با اخم تصنعی میگویم:
- نخیر نمیخوردین .هورت میکشیدین!
انگشت نشانه ام را رو به س*ی*ن*ه اش تکان میدهم:
- ببین یغما از همین الان بگم بخوای با نقطه ضعفام اعصاب منو خط خطی کنی کلامون میره توهما!
انگشتم را میگیرد و بی اجازه در آ*غ*و*شم میکشد:
- آخه عصبانیت بهت نمیاد جوجه!
عقب میروم:
romangram.com | @romangram_com