#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_7


شانه بالا میاندازم:

- هرجایی دور از خونه!

- بریم شمال؟

چیزی در دلم میپیچد.خیره به چشمانش میگویم:

- هرجایی …فقط با ماشین نریم!

و چیزی در نگاه او میریزد.شاید هم میشکند.سریع سرش را پایین میاندازد…با خشونت دستم را میگیرد و محکم میب*و*سد.

چیزی نمیگویم.دستم را روی چشمانش میگذارد.ناراحت است؟ بی رمق میگوید:

- چشم.

پدر از یغما خوشش میاید.دوستش دارد و معتقد است زندگیِ عادیِ الانم را مدیون او هستم.او و حضور فعالش.وقتی فهمید که به خاطر یغما پاگیر شده ام ناراحت شد اما نه آن دلخوری که انتظارش را داشتم.میخواهد برای تعطیلات تابستان بیاید.بیاید ایران.دلم برایش تنگ شده.این بار نمیدانم چرا اینقدر دلتنگم.

رادین هفته دیگر میاید.با یک چمدان برای کل این تابستان میاید.برای سه ماهِ دوست داشتنی میاید.برای روزهای گرمی که میخواهد با حضورش شاد کند.برمیگردد و من نمیدانم چقدر طاقت دیدن دارم.

هستی با خانواده اش دیروز به یزد رفتند.دلم برایش تنگ شده.هنوز نرفته تنگ شده.

آخ که چقدر دلتنگم و بیشتر از همه برای او.برای اویِ لعنتی.

امروز تولد یغماست.برایش عطر گرفته ام اما.این عطر و رایحه اش با تمام ادکلن ها متفاوت است.

بوی رهامم را میدهد.بین خودمان باشد اما میخواهم هربار که در آ*غ*و*ش کشیده میشوم عطر دل انگیز او زیر بینیم ام بپیچد. شاید عادت دهم خودم را به س*ی*ن*ه ای که تنها بوی مرحوم زندگیم را دارد!

این عطر ارزان و خوشبو هزاربار برای من زندگیست تا ادکلن های گرانقیمت و آنچانی یغما!

کیک که نه اما مقداری نان خامه ای از قنادی پایین خانه میخرم.در سینی کوچکی میچینم.خانه را تمیز میکنم.یک پیس از ادلکن را در هوا میپراکنم و ل*ذ*ت میبرم از روزهای خوبِ گذشته!

کادو اش میکنم.به حمام میروم و حس میکنم این غم .این غباری که سر و رویم را فرا گرفته با هیچ استحمامی پاک نمیشود!

موهایم را صاف میکنم.ته آرایشی میکنم آنهم فقط به خاطر وظیفه ام.من وظیفه دارم در مقابل مردی که مدتهاست شوهر صدایش میزنم.مردی که خودش را وقف من و زندگیم کرده آراسته باشم.نمیخواهم او را هم در آتش خودخواهی های خودم بسوزانم. دلِ مرده ی من نباید عامل مرگ احساس او شود.

در این دو سال خیلی چیزها یاد گرفته ام.همه از اتفاق های افتاده درس و عبرت میگیرند.من از گذشته و رابطه های پیش نیامده.

تیشرت ساده صورتی با یک جین جذب پا میکنم.موزیک ملایمی هم روح میشود بر این تنهایی.

صدای زنگ در بلند میشود.در را باز میکنم. نمیدانم چرا زنگ میزند.کلید که دارد!

romangram.com | @romangram_com