#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_6
- صبحِ توام بخیر!
روی تخت یکنفره بدنم خورد میشود.اما او دیشب روی زمین پایین تخت خوابید! دستم را میکشد و مجبورمیشوم بنشینم.نگاهم میکند.چشمانش خنده دارد.هنوز خوابم میاید.کسلم .پژواک صدای رادین حالم را دگرگون میکند.
پیشانی ام را به س*ی*ن*ه اش تکیه میدهم.یاد یک جمله معروف میافتم: چه کنم سری را که فقط با س*ی*ن*ه تو درمیان گذاشته ام؟
حقیقتا با س*ی*ن*ه کدام؟ رهام؟ یغما؟ اه.بس کن تو را به خدا نگار.حالم را بهم نزن.شور عشق و دلتنگی را درنیاور.
چانه اش را روی موهایم میگذارد.دستم را میگیرد.با انگشتان لاغر و کشیده ام بازی میکند!
- میخوای بازم بخوابی؟
صدایش مثل یک زمزمه ست.شاید میخواهد خواب از سرم نپرد.
میخواهم نگاهش کنم که سرم را نگه میدارم:
- بذار همینجا باشه.
جوابش را میدهم:
- نه.خوابم نمیاد!
چرا احساسات واقعیم را به یغما نمیگویم.حتی بی اهمیت ترین و کوچکترینشان را.
کاش هی نپرسد خوبی.نپرسد پریشونی.نپرسد از احوالم تا دروغ نشنود.
من فقط نمیخواهم نگران شود.ناراحت شود.به اندازه کافی مرا تحمل کرده است.من دیگر نمیخواهم باری باشم روی شانه هایش.همین!
موهایم را پشت گوشم میزند:
- خیلی کسلی.یه مدتِ بدجور دمقی.میخوای رادینم اومد یه مسافرت بریم؟ سه تایی.
اینبار چشم در نگاهش میدوزم.چقدر خوب است.او چقدر خوب است!
- آره.آره با رادین.سه تایی!
رادین ! اگر او نبود حوصله مسافرت و قبولش را نداشتم.
بازویم را میکشد و میان پایش مینشینم.در تمام لحظاتی که کنار همدیگریم.منتظر یک احساسم در این قلب مرده.منتظرم که به یاد گذشته همان گونه تند بزند و از خود بیخود بهم علاقه ببافد.مثل همانهایی که زیر گوش رهام زمزمه میکردم “عزیزه لعنتیِ من” چرا جریحه دار نمیشود این احساس؟ خوابی؟ مرده ای؟ زنده ای؟ کجایی اصلا؟
- کجا بریم؟ کجا دوست داری بریم؟
romangram.com | @romangram_com