#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_5
میخواهم چیزی بگویم و او وادار به سکوت میکند مرا.
صدای ناب رادین دلم را میخشکاند.چند وقت از است که نشنیده ام؟ این طنین خاطره انگیز را نشنیده ام؟ میخواستم خودم را از التهاب نبود رهام دور کنم، چرا از رادین و این یادگاری دور ماندم؟
- سلام .خوبی رادین جان؟
- سلام عمو.نگار.نگار خانوم اونجاست؟
بی مقدمه.بی حرف .سراغ مرا گرفت.خاک بر سرت نگار.اشکم را پاک میکنم.یغما دستم را محکم فشار میدهد.
صدایم میلرزد:
- رادین جان!
هرچه انرژیست در صدایش میریزد.نمیبینم اما حس میکنم روی زمین بالا و پایین میپرد:
- نگار.نگاری.سلام.چرا بهم زنگ نمیزنید؟؟ دلم براتون تنگ شده.میخوام برگردم خونمون!
دلم میترکد.چقدر احمق بودم.چقدر خر بودم برای این دوری !
- خوبی عزیزم؟
یغما میخندد.اشکم را میب*و*سد و من در آن دل آشوبه رادین ها نمیفهمم طعم مهرش را!
- نه خوب نیستم.نگاری من یه هفتست تعطیل شدم.دیگه نمیرم مدرسه. نگاری من میخوام کل تابستون بیام پیشت.تورو خدا!
دلم میلرزد. رادینم بزرگ شده.دوم دبستانست .بمیرم برایش که پدرش روز اول مدرسه .درست اول ابتدایی.همان سالی که از دست داد تمام زندگی اش را نبود.کنارش نبود.وای که دیوانه میشوم یکروز بی شک.
- قدمت روی چشم عزیزه دلم.بیا.بیا .زودتر بیا!
نمیتوانم حرف بزنم.به اتاق پناه میبرم.دراز میکشم.گریه سر میدهم.رادین .حتی نامش مرا یاد همان دو سال و چند ماه قبل میاندازد…
یغما و حضورش.دستانی که برای تسلای دلم در آ*غ*و*شم میکشد.ب*و*س*ه هایی که زیر گوشم میپاشد و حرفها و دلداری هایش.هیچ کدام نه دلتنگیم را کم میکند نه حال خرابم را تسکین میدهد.
***
صبح که از خواب بیدار میشوم با نگاه مهربانش رو به رو میشوم.بی حرف خم میشود بین دو چشمم را میب*و*سد:
- صبحت بخیر عزیزم.
لبخند بی جانی تحویلش میدهم:
romangram.com | @romangram_com