#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_56


کتانی اش را درمیاورد و سرکی میکشد. از چادرِ روی مبل میفهمد مهمان دارم. آرام میگوید:

- کسی اینجاست؟

با لبخند رو به رویش میایستم و عینک آفتابی را از روی موهایش برمیدارم.

- اره هستی و فیروزه!

به سرعت گونه ام را میب*و*سد و عقب میرود.از حرکتش خنده ام شدت میگیرد!

رادین با صدای بلندی میگوید:

- نگار.قشنگه؟ من آبی شو بیشتر دوست داشتم.عمو یغما میگه این مشکیِ قشنگ تره!

- اینم قشنگه عزیزم برات آبیشم میخرم!

چیزی نمیگوید و دوباره سرگرمِ ماسک تلقی اش میشود.

- قیافم عوض نشده؟

با کنجکاوی چشمانم را تنگ میکنم:

- اومم.نه.

ابرو بالا میاندازد:

- واقعا؟

اخمم واقعی میشود:

- وای.نکنه رفتی آفتاب گرفتی باز؟ یه کم تیره شدی.یغما میدونی من بدم میادا !

میخندد:

- نخیر! آفتاب چیه؟ دیگه اصلاح شدم

صدای در دستشویی و هستیِ غافلگیر شده.

- اِ.سلام.خوبین؟ چه بی سر صدا.

یغما فاصله میگیرد و دستی به جلوی مویش میکشد:

romangram.com | @romangram_com