#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_54
میخندم و لیوان ها را جمع میکنم:
- تورو خدا تمومش کنید.الان پیش همیم تا ببینیم این هستیِ بیکار دوباره واسه ما چه کاری تراشیده!
اخم تصنعی اش و چشمک کوتاه من:
- خوب بگو ببینم این پیشنهاد فوق العادت چی بود؟
پا روی پا میاندازد و یکی از کاکائو ها را گاز میزند:
- والااز طرف دانشگاه یه تور سه روزه گذاشتن میبرن کویر.از قضا.
بلند میخندم و دستم را با حوله کنار سینک خشک میکنم.حرفش نصفِ میماند:
- بذار بقیشو من بگم.از قضا آقا امیر حسین و رفقام در این تورِ پر برکت حضور دارن.
قیافه ای میگیرد و میگوید:
- حالا هر چی.میدونی که چند وقتِ.
میخندم:
- چند وقتِ بدجور عاشقش شدم و به روی خودم و دلم نمیارم!
ادامه کاکائو اش را روی زیر دستی میاندازد:
- اگر گذاشتی من یه زر بزنم.
فیروزه لبش را به مسخره میگزد:
- اَخ اَخ اَخ ! تو که از این حرفا بلد نبودی!
خنده ام را میخورم و میگویم:
- نه جدی حالا بگو !
جا به جا میشود:
- بابا میگم میتونیم با خودمون همراه ببریم گفتم بگم تو و فیروزم بیاین!
فیروزه سریع میگوید:
romangram.com | @romangram_com