#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_50
- تیکه؟ دیگه م*س*تقیم تر از این بگم که خانوممو میخوام؟
- نمیخوای یه شامی مارو مهمون کنی؟
- تو استعداد افتضاحی تو عوض کردن بحث داری.
میخندم و سرم را به بازویش میکوبم:
- من کلا آدم افتضاحیم!
میخندد و از روی تاسف سر تکان میدهد!
رادین را یادم میرود، برای اولین بار گذشته را یادم میرود، در لبخند های این مرد حل میشوم و همه چیز را فراموش میکنم.حتی خودم را!
شام میخوریم. پر خنده، پر از حرف، پر از دلخوری های پاک شده! پر از حس خوب.
- یغما سریعتر بریم خونه، من به رادین گفتم یکی دوساعت! میدونی کی تاحالاست داریم راه میریم؟
نفسش را فوت میکند و به کالج زرشکی رنگش خیره میشود:
- میریم، میریم حالا!
دستم را دور بازوانش گره میکنم! شعری را زمزمه میکند و چقدر دوست دارم بلندتر بخواند!
روی یک نیمکت مینشینیم، باز هم شانه های پهن یغما و سرِ پر حرفِ نگار.
هیچ نمیگوید، من هم به این آرامش راضی ام، ماشینی کنار پیاده رو میایستد.آهنگی که پخش میشود و نام خواننده ای که نمیدانم!
یکی دیگه تو زندگیمِ ولی من با تو زندم!
دستای اون تو دستامه ولی من تو فکرِ توام
دستش را میفشارم و دلم میخواهد گوشهایمان نشنوند، حال مرا از درون تک تک این واژه ها نشنوند!
یاد عطرت، داره آتیشم میزنه
ولی اونِ که الان تو زندگیِ منه!
سرم را بالاتر میبرم و عطر گرانش را به ریه میکشم مبادا بترسد از نیت خالصم؟
نمیتونم نمیتونم از خاطرات جداشم نمیتونم
romangram.com | @romangram_com