#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_46


او بچه گانه حرف زد اما…

میدانم رفتارم بچگانست مثل خودش اما باید حساب کار دستش بیاید! باید مثل خودِ رهام با او جدی برخورد کرد! گاهی با تهدید!

در را میبندد و در حالی که سوئیشرتش را روی زمین میکشد از راهرو رد میشود. چمدانم را برمیدارم و روی تخت پرت میکنم.عقب عقب راه رفته را باز میگردد.تند تند لباسهایم را از کمد درمیاورم.

نمیدانم! نمیدانم روش درستیست برای برگشت رادین یا نه! من سرِ سوزن تجربه ای در تربیت بچه ها و رفتار با آنها ندارم. هر چه هست نشات گرفته از حس آنیست. فرمان مغزم میگوید نشان دهم که میروم. نمیدانم درست است یا نه اما از مغزم متشکرم که حداقل چیزی میگوید!

صدای گریه اش بلند میشود. نامم را صدا میزند و دلم را ریش میکند.بی توجه این سو و آن سو میرم.

به سمتم میدود و پاهایم را در آ*غ*و*ش میکشد، سرش را به رانم تکیه میدهد و زار میزند!

- نگاری! ببخشید، ببخشید.

- تورو خدا نرو.

کلافه.دیوانه.آخ که درد دارد تکرارِ رهام! مشتی به در کمد میزنم و در آ*غ*و*شش میکشم! صورتم را ب*و*س*ه باران میکند:

- ببخشید.ببخشید دیگه اذیتت نمیکنم.نرو.تورو خدا نرو!

صورتش را در دست میگیرم و آرام میگویم:

- اما خودت گفتی، تو گفتی که باید برم!

پا به زمین میکوبد:

- غلط کردم! ببخشید! نرو.خوب؟

محکمتر ب*غ*لش میکنم:

- دیگه حرفی نزن.دیگه حرکتی نکن که مجبور بشی بگی غلط کردم! رادین! همونجوری باش که بابات میخواست! ناراحتم کردی.دلم شکست اما… عیبی نداره باید قبول کنی!

سرش را چند بار تکان میدهد. روی تخت مینشینیم.

تیک تیکِ ساعت.چک چک آبی که از شیرِ خراب حمام در میرود و تنها صدای نفسهایمان. نمیدانم چقدر میگذرد که این سکوت آتیشِ درونم را خاموش میکند!

نفس میکشم، زیاد و طولانی و به چیزهای خوبی که فقط نامش امید به آینده است فکر میکنم.به اینکه آخر رادین کنار میاید.به اینکه تمام میشود این روزهای سرد.انرژی میگیرم از تصور آینده و اینکه چند وقت دیگر راضی به همه چیز میشوم.پشت لبم را میخارانم و چشمانم را با نفس آسوده باز میکنم.این روش جدیدیست برای آرام کردن خودم.

اشکش را پاک میکند و سرش را روی پایم میگذارد.دستش را در دستانم میگیرم:

- رادینم! دیگه زندگی اونجوری که بود نیست! اینکه میگم زندگی فرق کرده یعنی پدرت یه دنیا بود! یه زندگی بود و که با رفتنش خیلی چیزا عوض شد! حالا توام باید عوض بشی. باید خودتو با شرایط وفق بدی.باید رابطه من و یغما رو هضم کنی.

romangram.com | @romangram_com