#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_44
- نگار.مهم منم.مهم تویی.
چشمم را میبندم:
- خودتم میدونی اینطور نیست.همه چیز توی خواستن و احساس من و تو خلاصه نمیشه!
دستش را زیر چانه ام میزند:
- چرا حالا یاد این بی مهری ها،بی توجهی ها،چرا حالا یاد این دوست نداشتنا افتادی؟
قلبم میشکند:
- پس قبول داری که دوسم ندارن!
کلافه نفسش را فوت میکند:
- من تورو قبول دارم.اما…
نگاهش میترساند این دلِ بی طاقت را :
- اینو خوب میدونم.میدونم که با اومدن و برگشت رادین بیشتر از قبل بهونه میگیری همونقدر که لبخند میزنی…از درون…
دندانش را روی هم میفشارد:
- نگار.یغمام صبرش تموم میشه.اینو میفهمی؟
صدای محکم در قلبم را میپراند.او در اوج جنگ مرا تنها میگذارد.یک مرد باید در میدان بماند! اگر زخمی شدم چه؟
نگاهم را به دستان تند و فرز گلفروش میسپارم و با خودم مرور میکنم ” غرور هیچ کجای زندگی به کار من نیامد! هزاران قدم یغما.هه.یک قدم نگار”
دلم برای نگاهش میسوزد.همان لحظه ای که با مظلومیت تمام گفت “گ*ن*ا*ه من چیه؟”.
و من دقیقا نمیدانم گ*ن*ا*ه من چیست که حالا باید درست در مرکز این روزگار ، زندگی را بازی کنم!
دسته گل کوچک را میگیرم و با لبخندی کوچکتر پول را روی پیشخوان میگذارم! رادین در ماشین بالا و پایین میپرد.صدای ضبط را کمتر میکنم و ماشین را روشن میکنم!
با گل ور میرود:
- چه قشنگه.مال کیه؟ من؟
در حالی که به آینه نگاه میکنم میگویم:
romangram.com | @romangram_com