#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_38
مویم را از روی شانه کنار میزند:
- له شدن تو آ*غ*و*ش تو واقعا قشنگه! از اون قشنگ تر وقتیه که از بی جایی مثه جوجه جات تو ب*غ*ل منِ!
دلم میریزد.میلرزد.همان حسی که خیلی وقت است که انتظارش را دارم.مدتیست که میافتد.اتفاق را میگویم! همین اتفاق!
سرم را پایین میاندازم دستش را روی گونه ام میگذارد و من مثل یک گربه ی محتاج خودم را به زبری اش میسپارم:
- خجالتتم خواستنیه!
رادین صدای تلوزیون را هر لحظه بلندتر میکند.از حرصش.از فاصله ای که میخواهد بینمان بیندازد.از اینکه صبح خودش را میان من و یغما جا داد تا کنار هم.در آ*غ*و*ش هم نباشیم.از همه رفتار هایش خنده ام میگیرد!
دستم را روی دست بزرگ و مردانه اش میگذارم:
- بریم شام؟
- اون جملهه هست؟ همون که میگه درست تو حساس ترین نقطه ی رابطه میپیچی کوچه علی چپ ؟ مصداقِ توئه ها!
میخندم.روی پنجه پا بلند میشوم و گونه اش را سریع و کوتاه میب*و*سم:
- حساس تر از این؟
ابرو بالا میاندازد.بدون اینکه نگاهم کند میگوید:
- هنوز معنی حساسو نمیدونی!
ضربه ای به گونه اش میزنم و جعبه پیتزا را باز میکنم!
به تهران برمیگردیم.به خانه رهام.به خانه ای که در این مدت یغما برای ترکش هر راهی را امتحان کرده است! اما نه.من سربار همین آشیانه بزرگ و ماندگارم!
رادین لباسش را شل*خ*ته پرتاب میکند و به سمت دستشویی هجوم میبرد.یغما سد راهش میشود.میخواهد اذیتش کند:
- کجا؟
در حالی که بالا و پایین میپرد میگوید:
- دستشویی.
یغما موهایش را بهم میریزد:
- خوش گذشت؟
romangram.com | @romangram_com