#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_31


- چشم .من که عادت دارم به این غبار روبیا!

مخندد:

- یزدم خیلی خوش گذشت.

من هم با صدای بلند میخندم:

- هه.پس خوش گذشت.خدارو شکر!

- شما چی کلک؟

در حالی در جعبه رژ گونه را باز میکنم میگویم:

- الان این کلکش واسه چی بود؟

- ای بی بخار.بابا تمومش کن دیگه توام! بیچاره اینم مرده خوب…

- اه. بس کن تو یکی دیگه هستی! حالم بهم میخوره از حرفا!

- پس هنوز آدم نشدی!

- اگر این آدم شدنه…استغفرالله!

- بیخودی واسه من عربی بلغور نکن.بگو دقیقا داری با این بیچاره چه غلطی میکنی؟

- بابا به پیر به پیغمبر من هیچ کاری ندارم به کارش.

- خوب د همین دیگه.توباید یه کاری به کارش داشته باشی!

میخندم.

- دیوونه ای به خدا تو!

- دیوونه تویی عمو.دیوونه تویی!

- من اصلا نمیفهمم چرا اینقدر اصرار به این نزدیکی دارین؟ بابا ما هنوز نامزدیم!

- آخه لعنتی این بیچاره که میگه بیا بریم سرِ خونه زندگیمون توئه آشغال کله، هی ناز میکنی!

بازهم میخندم و پد آرایش را روی میز میگذارم:

romangram.com | @romangram_com