#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_3


- من به یه تخت یک نفره قانع نیستم! من به ب*و*سیدن دستات قانع نیستم! چای بدون طعم تو ل*ذ*تبخش نیست! تلوزیون دیدن بدون ب*غ*ل تو کفایت نمیکنه!

سرم را پایین میاندازم:

- بعد از دوسال و خورده ای.بعد از عالمی مراعات.برای اولین بار دارم میگم.نگار! یه کم برام ناز کن. یه کم زن باش. یه کم به من و نیازم توجه کن! همه چیز این دنیای کوچیک دخترونه نیست!

سرش را چندبار تکان میدهد.باد سردی میوزد.میلرزم .نمیدانم از حرفهای یغماست یا از سوز هوا!

- میدونم دیگه دنیای تو دنیای پینک مای لایف نیست! نیست اما، به روی خودت نمیاری و این خیلی منو.خیلی یغمارو.خیلی شوهرتو آزار میده!

قلبم میلرزد.شوهرم.آخ!

تکیه میدهد.

- یه کم منطقی فکر کن! به من فکر کن! به رهام نه.به کسی که دیگه حضور نداره نه.ما گاهی چیزی خلق میکنیم که نیست.گاهی ام چیزایی رو که هست رو از بین میبریم.بیا قدر حضور همدیگرو بدونیم و این برای اولین و آخرین باره.یغما جایگزین مناسبتریه برای مردی که نیست!

بهت مرا در خود میپیچد.او چه گفت؟ بعد از دو سال نام رهام را بر زبان آورد.همیشه میگفت اون…میگفت او… و چقدر مرا آزرده میکرد.برای اولین بار گفت به من فکرکن.به رهام فکر نکن! برای اولین بار برای اندیشه های من تصمیم گرفت!

بلند میشود.از پشت دست روی شانه هایم میگذارد.گونه ام را میب*و*سد.

- میرم خونه.شبت بخیر خانومم!

یکی از مرغ های خودش را در ظرفم میگذارد.بدون اینکه نگاهم کند میگوید:

- بخور.تا تهش بخور!

بی حرف مرغ را برمیدارم.رهام.رهام مرغ دوست داشت.مخصوصا از نوع سوخاری اش.بغض در گلویم میپیچد.

توقع نداری که این عشق ناکام با این روزهای بی روح از روحم فرار کنند؟

سرم را پایین میاندازم تا ابرِ چشمانم اذیتش نکند.آب دهانم را محکم قورت میدهم!

نمیتوانم.الان چه موقع تداعی نبودنت است؟ میدانی چند وقت است که با یادش بغض نمیکردم؟ گریه نمیکردم؟ میدانی چند وقت است که دیگر خاطراتش تفریح من شده؟

حالا ، امروز، اینجا ، درست رو به روی یغمایی که بیشتر از قبل حساسیت به خرج میدهد گلوله ای در گلویم گیر میکند که پایین رفتنش با خداست!

مرغ را تا تهش میخورم.همانطور که گفت!

در خیابان سرسبز نزدیک خانه قدم میزنیم.دستم را میگیرد و پشتش را میب*و*سد.چندبار ، پی در پی! نگاه در تاریکی کوچه میاندازم.کسی به من و مهر و محبت های یغما توجهی نمیکند!

رو به رویم میایستد.لبخند میزند.از همان هایی که مرا یاد روشنک میاندازد.

romangram.com | @romangram_com