#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_25
دستش را محکم میگیرم:
- ما بهم محرمیم.قراره.قراره ازدواج کنیم.یعنی اون برای همیشه میاد پیشم.
محکم تر فشارم میدهد:
- اگه بابام بود میذاشت ازدواج کنی؟
مینالم:
- اگر بود .اگر بود.
نمیگذارد ادامه دهم:
- بخوابیم!
و آن دریچه های ارثی را روی هم میگذارد.این نگاهی که تکه ای از دنیای من است!
یغما همیشه بر سر عهد و پیمانش.بر سر قولی که میدهد میایستد.مثل حالا!
رادین روی تخت دو نفره بزرگ هتل به خواب رفته.کنارش نشسته و تنها نگاهش میکنم! میخواهم بهترین مسافرت را داشته باشد.بهترین تابستانش باشد این فصل داغ!
یغما از حمام بیرون میاید.سشوار را از داخل چمدان برمیدارد و به برق میزند.رو به روی آینه میایستد.نگاهش میکنم.مبادا صدایش رادینم را بیدار کند!
چشمکی میزند:
- نگاه میکنی نگار خانوم.
میخندم.چشم میبندم:
- خوب نگاه نمیکنم.خوبه؟
میخندد.بلند.سریع چشم میگشایم:
- هیس.آروم.خوابه!
لبخندش را جمع و جور تر میکند:
- چشـــم.
و موهایش را شانه میزند.من هم بیخود و بی جهت نگاهش میکنم.حرکاتش مرا یاد رهام نمی اندازد.او اینقدر سوسول نبود سشوار و ژل و اتوی مو نداشت!
romangram.com | @romangram_com