#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_24


قلبم میریزد.وجدان درد؟

- واسه چی عذاب وجدان داری؟

پیشانی را محکم و با حرص میب*و*سد:

- برو بخواب عزیزم.رادین تنهاست اما حواست باشه بعدا باید بگی حرفی رو که الان نزدی!

میرود.حالم از این رفتنهای بی پاسخ بهم میخورد.

کنارش دراز میکشم.نگاهش میکنم.بوی رهام میدهد. حتی وقتی چشمانش بستست شبیه اوست.

بغض گلوگیر دیوانه ام میکند.رو میگیرم.به پهلو میخوابم.نگاهش که میکنم ه*و*س آ*غ*و*ش نداشته رهام میزند به سرم.نبینم بهتر است.

قطره اشکی که خودکشی میکند و دستان کوچکی که دور کمرم حلقه میشود بیشتر دلتنگم میکند!

چرا آ*غ*و*ش گرم یغما یخ این دل بی صاحب را آب نمیکند؟

خودش را بیشتر به من میچسباند آرام میپرسد:

- عمو یغما شوهرت شده؟

نفسم بالا میاید و پایین میرود.اتفاق جدیدی نیست این نفس تنگی ها.این دلتنگی ها.چه بگویم؟ اصلا بگویم؟ خودم را به خواب بزنم؟ نزنم؟ اصلا چرا نگویم؟ من میترسم؟ از او میترسم؟ نه از عکس العملش میترسم.آه که چقدر بی عرضم.چقدر بی دست و پا.چرا همیشه از رفتارهای پیش نیامده اطرافیان هراس دارم؟ نگارِ بیچاره. دلم برایت میسوزد.نگاهش میکنم…مرگ یکبار شیون هم یکبار:

- اره.یعنی نه.هنوز کامل نه!

از چشمانش علامت سوال میچکد:

- یعنی چی؟ اونم مثه بابا ب*و*ست میکنه.ب*غ*لت میکنه.

تکانی میخورد:

- باهم روی اون کاناپه سبزه میخوابین؟

آخ.چقدر درد دارد تکرار آن روزهای گلبهی!

میب*و*سمش:

- بخواب.بخواب!

- چرا جوابمو نمیدی؟

romangram.com | @romangram_com