#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_23


شیطان میشود:

- بمونم؟ آره؟

لبخند میزنم. از آن لبخندهایی که اگر نزنم بهتر است!

- نه.راسش!

جدی تر میشود.نزدیکتر! نگاهش میکنم با صداقت چشم در چشمش میگویم:

- میخوام یه چیزی بگم اما میترسم .

سرش را کج میکند و لبخند کجتری هم میزند:

- ترس؟ از کی؟ من؟

- ترس که نه.فقط نمیدونم چه عکس العملی نشون میدی.این منو دل نگران میکنه.اصلا.اصلا از اون شب و تشنجی که بینمون بود.یغما ببین همش میترسم چیزی بگم که ناراحتت کنم و دوباره .دوباره داد بزنی!

دلخور میشود اما میخندد.ب*غ*لم میکند.موهایم را میب*و*سد:

- ببخشید که این دلهره ریختم به جونت.من نمیخوام حتی یک ثانیه ام ناراحت باشی.نمیخوام.من بهت قول دادم بهترین زندگی رو.بیشترین آرامشو.متعادل ترین دوست داشتنو برات مهیا کنم! چون.چون همه اینا وظیمه.باید انجام بدم.چون تو لایق دوست داشتنی.تو لایق بهترینهایی.نمیخوام کمبودی حس کنی.و این.

نگاهم میکند:

- به من اعتماد کن.خوب؟ نمیخوام بترسی!

سر تکان میدهم.

- نگارم! وقتی یه مرد یه مسئولیتی رو به عهده میگیره…که از قضا هم براش اجباره و هم وظیفه بدون تا تهش این وظیفهه میمونه.این لبخنده همیشه روی لبای من میمونه نگار.

وظیفه؟ به این کلمه آلرژی پیدا کرده م.کلافه میگویم:

- وظیفه.وظیفه.وظیفه.من از شنیدنش کلافه شدم تو از تکرارش خسته نمیشی؟

لبخندش جمع میشود.چشمانش خسته میشود.در عرض همین چند ثانیه.با همین دیالوگ کوتاه!

ب*غ*لم میکند.این دیگر چه عکس العملیست؟

زیر گوشم را میب*و*سد:

- یه سری حرفا هست هرچقدرم تکرارش کنی کفایت نمیکنه، فقط یه سرپوشِ روی وجدان دردت! این از همون حرفاست!

romangram.com | @romangram_com