#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_26
دلم میخواهد یک تکه از آن سکانس های صورتی کمرنگ را دوباره اجرا کنم. دلم برای خاطرات تنگ است.برای لمسشان.برای موهای مردانه ای که از یاد انگشتانم نرفته است!
دست از شانه کردن میکشد و با یک لبخند عجیب از آینه خیره ام میشود.بلند میشوم.پشت سرش میایستم.ناخوداگاه شانه را از دستش میگیرم.تعجب در نگاهش میدود!
نوک پنجه میایستم و آرام موهایش را شانه میکنم.چشمانم را میبندم.یاد آن روزهای شیرین میخزد زیر پوستِ افکارم.
چقدر دردند.هم خودشان هم اینکه نمیتوانی بعد از اینهمه مدت فراموششان کنی!
مچ دستم را میگیرد.چشمانم را بیشتر روی هم میفشارم.کاش مچ ذهنم را نگیرد.مچ قصدم را!
مرا میکشد سمت خودش.نمیخواهم نگاه دلخورش را ببینم.کماکان چشم هایم بسته است!
من عین یک بچه خطا کار به این اشتباهات پا میدهم و او بزرگوارانه تحملم میکند.او مرا با تمام این حماقتها قبول کرده است.اینطور نیست؟
صدایم میکند.
- نگارم.
این صدا دلخور نیست.هست؟ چشم میگشایم.مرا به خودش میچسباند…شانه را روی میز کوچک ِ آینه دار میگذارد.پیشانی اش را به پیشانی ام میچسابند. بوی شامپو میدهد.مرد باید بوی تلخ ادکلن و سیگارش مخلوط شود.مرد باید بوی تنش دیوانه ات کند نه بوی شامپو.دوستش ندارم.این بوی لطیف برای این جنس زمخت را دوست ندارم!
- این منم.یغما.
قلبم میریزد.طوفان نشود یک وقت! کنترل برای پنهان کردن دلخوری اش برایم عجیب است… قلبم میزند.صدایم خش دارد:
- معلومه که این تویی یغما!
لبخند تلخی میزند.چشمانش را میبندد:
- اره.اره گفتم یه وقت یادت نره.همین!
چیزی نمیگویم.کمرم را محکم در دستانش میفشارد.نفسهای داغش که روی صورت سرد و رنگ پریده ام میریزد مرا به روزهای دوری میبرد که نباید ببرد.
نمیخواهم .من این ب*و*س*ه را ، الان، درست در تابستانی که طعم رادین میدهد نمیخواهم!
چشمانم را روی هم میفشارم تا تحمل کنم این همه نخواستن را.نزدیک تر میشود و ….
- عمو.
نفسم را فوت میکنم و سریع از یغما فاصله میگیرم.رادین.رادین.مرسی از حضور به موقعت!
یغما کلافه دستی به پشت گردنش میکشد.عمو گفتن رادین را بی جواب میگذارد و بیرون میرود.
romangram.com | @romangram_com