#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_20


سرش را در س*ی*ن*ه میکشم:

- یه رفتنایی هست که اگه بارون و سیلم بریزی پشت سرش برنمیگرده.

صدای زنگ در و بعد صدای سلام و علیک یغما و روشنک.رادین گوش تیز میکند با شنیدن صدایش از تخت پایین میپرد و در را باز میکند.من هم پشت سرش میروم.

رادین میپرد ب*غ*لش.یغما میب*و*سدش.میبویدش.نمیخندد.لبخند ندارد.ناراحت است.به چشمانش نگاه میکنم.خیس نیست اما از هزار سیل هم بدتر است.غم دارد.ضعف دارد.یک جوری رادین را نگاه میکند.معنی نگاهش را نمیفهمم!

روشنک با لبخند محزونی نگاهش میکند و بعد به دستشویی پناه میبرد.رادین را زمین میگذارد با دیدنم همان لبخند همیشگی بر لبانش مینشیند.دستم را میگیرد .پیشانی ام را میب*و*سد:

- خوبی خانومم؟

چشم روی هم میگذارم…

روشنک بیرون میاید و یغما فاصله میگیرد. به رادین نگاه میکنم که مات مانده ما را نگاه میکند.لبم را میگزم.عجب اشتباهی.یغما روی مبل مینشیند و صمیمانه میگوید:

- روشنک خانوم قابل نمیدونید.میدونید کی تاحالاست نیومدید تهران؟

لبخند میزند:

- این چه حرفیه به اندازه کافی زحمت دادیم بهتون!

کدام زحمت؟ نکند مرا میگوید! رادین به آ*غ*و*ش یغما محتاج است و این را از حرفها و چسبیدن های غیر ارادی اش میفهمم!

قیمه درست میکنم و میز را میچینم.فکرم درگیر نگاه آبی نفتی رادین است.

روشنک سالاد را تزئین میکند! نمک را سر میز میگذارم:

- باران بهونه نمیگیره بدون تو؟

میخندد:

- نه بابا .تازه با مامان اینا حالش بهتره.محمدم هست پیشش!

لبخندی میزنم:

- کاش میاوردیش.دلم براش تنگ شده!

- ایشالا هر وقت اومدی شیراز.

- حالا کو تا من بیام شیراز.

romangram.com | @romangram_com