#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_19


- زندگی! بیا ب*غ*لم.

مثل یک بچه گربه درآ*غ*و*شم میخزد.سرش را در گردنم پنهان میکند و این نفسهای داغ مرا یاد رهامم میاندازد! موی سرش بوی او را میدهد!

هرچه به خانه نزدیکتر میشویم صدای گریه های روشنک واضح تر میشود.روی پارکتهای براق نشسته و گریه میکند.

بغض گلویم را گرفته اما نمیخواهم گریه کنم.نمیخواهم.میخواهم یک رهام قوی برای این رادین باشم!

ارادی نیست حرکاتم.بی مهابا رادین را میب*و*سم.صورتش را .گلویش را .موهایش را.یک وقت خلاء پدرش نترکاند بغض مردانه اش را .میب*و*سمش که بگویم اگر از دست داده ای مرا داری هنوز.اما میفهمد؟ نمیفهمد.

نگاهش میکنم که مبادا قطره اشکی از چشمانش سقوط کند! نمیخواهم گریه کنی.

رادین را میگذارم روی زمین.مانتویم را در چنگ میگیرد.

صورتش قرمز شده و در این اجتماعِ نامرد اشک را در چشمانش میبینم.سرش را پایین میاندازد و به سمت چهار پایه بلند چوبی میرود.کنار روشنک مینشینم.کمرش را میمالم و این بغض بی نمک را پس میزنم.

چهارپایه را میکشد زیر شومینه و بالا میرود.عکس بزرگ رهام را برمیدارد.میپرد پایین و بی حرف به سمت اتاق پدرش راه میافتد.

دلم میمیرد و زنده نمیشود.نمیتوانم تحمل کنم.روشنک با دیدن این صحنه بیشتر به خود میپیچد و منِ بدبخت پیشانی ام را روی سر روشنک میگذارم و بی حرف میگریم!

روشنک هی عذر خواهی میکند که باعث تلخی این ورود شده است.میب*و*سمش:

- عیبی نداره عزیزه دلم.عیبی نداره.لازم بود اتفاقا !

لبخند تلخی میزند و به نماز میایستد.در اتاق رهام را باز میکنم.خیلی وقت است که روی تخت دو نفره این اتاق نخوابیده ام!

قاب کنار دستش و با دهانی باز خواب مانده.دراز میکشم! بی توجه به عمق خوابش دستش را میکشم و سرش را روی س*ی*ن*ه ام میگذارم.با موهایش بازی میکنم.رهام.با موی او هم بازی میکردم!

هوا تاریک شده و از این گرگ و میشِ کذایی خوشم نمیاید!

دستم را میگیرد.آرام میگوید:

- یعنی دیگه واقعا برنمیگرده؟

قلبم میشکند. او امیدی به بازگشتش داشت؟ دارد؟ هنوز هم باورش نشده؟

نفسم را پر صدا فوت میکنم.سریع مینشیند.دستم را زیر گردنم میزنم و نگاهش میکنم و باز میگوید:

- چی کار کنم برگرده؟

لبخند تلخی میزنم.تو که بچه نبودی رادین.

romangram.com | @romangram_com