#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_18


میخندد:

- فعلا که داری مثه بچه ها گریه میکنی.قیافشو.

- .

- حالا بگو ببینم این چرت و پرتو کی گفته؟

- میشه دیگه تمومش کنیم؟ ول کن.همین که از تو مطمئن شدم برام کفایت میکنه!

- برای من نمیکنه!

اینبار صدای یلدا بلند میشود:

- یغما بیاین دیگه!

در را باز میکنم وسریع از زیر دستانش رد میشوم!

***

ب*غ*لش میکنم.میبارم.درآ*غ*و*ش مرد کوچکم میبارم! این یک بارش عاشقانه نیست.

این یک بارش غمگینانست.دلخورم از روزگار.از زندگی و حالا دارم خستگی این رابطه ی اشتباه را در آ*غ*و*ش رادین کوچکم در میکنم!

این روزها بدجور دلم گرفته بود و حالا میفهمم حضور رادین درمان این گرفتگی ست!

لبخند از لبانم پاک نمیشود.یغما نتوانست از شرکت بیاید و خودم رفتم دنبالشان با روشنک آمده است.

دیدنش مرا میبرد به روزهای خوب بهار .همان شبهایی که بی طاقتی از پشت مسیج هایش هم مشهود بود.همان شبهایی که میگفت بی آ*غ*و*شت خوابم نمیبرد!

لبخند تلخم را با یک منحنی شیرین بدل میکنم.رادینم اینجاست.خوشبختی از این بالاتر؟

روشنک یک بند حرف میزند.رادین هم وسط حرفش یکی در میان میب*و*ستم.

هرچه به خانه نزدیک تر میشویم روشنک ساکتتر میشود.ب*و*س*ه های رادین یکی در میان!

دلم میگیرد باز و نمیخواهم شیرینی این لبخند تلخ شود!

ماشین را به پارکینگ میبرم.روشنک ساکت و آرام پیاده میشود.رادین اما هنوز نشسته و به سیاهی پارکینگ خیره مانده.

در پشت را باز میکنم:

romangram.com | @romangram_com