#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_17
سرم را بین دستانش میگیرد:
- نمیگی چی شده؟
از جهتی دلم راضی میشود که دوباره یغما همان یغماست از طرفی یلدا و حرفهایش تلنبار شده اند روی دلم!
گونه ام را میب*و*سد:
- بغض کردی فدات شم.بیخودی؟ بی جهت؟
نگاهش میکنم:
- برات سخته؟
چشمانش را تنگ میکند:
- چی ؟ چی سخته؟
اشکم میچکد.سرم را پایین میاندازم :
- قبول من.تحملِ من ! سخته؟
دستش از روی در سر میخورد.نزدیکتر میشود.خودش را به بدن داغم میچسباند.پیشانی ام را محکم میب*و*سد:
- این حرف چیه آخه؟ ها؟ تو که میدونی چقدر برام مهمی.هنوز عشقم باورت نشده؟
نگاهش میکنم:
- چرا ولی.ولی تحمل ترحم برای من سخته!
چانه ام را در دست میگیرد:
- دوست دارم اینقدر از دوست داشتنم مطمئن بشی که دیگه به ذهنتم همیچین چیزی خطور نکنه!
- به ذهنم خطور نکرده.با گوشم شنیدم!
اخمهایش در هم میشود و نگاهش جدی:
- چی؟ از کی؟
- نمیخوام مثه خبرچینا باشم. نمیخوام مثه بچه ها چقلی کنم.ول کن یغما.
romangram.com | @romangram_com