#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_13
چقدر پشیمانم.چقدر از خودم حرص دارم.فکر نمیکردم متوجه شود.فکر نمیکردم که اصلا دلخور شود! او مرا با محبت نگاه میکند با لبخند .با تمام اذیت ها و دیوانگی هایم لبخند میزد.حالا اینبار چه شده؟ این طوفان برای یک آ*غ*و*ش و رایحه اش است؟
نگاهم میکند:
- دیوونه کنندس که زنت بخواد آ*غ*و*شت بوی یه مرد دیگرو بده!
اون مرده دیگر عشق قدیم من است! آ*غ*و*شش را نچشیدی یغما.عشق و ب*و*س*ه هایش را تجربه نکردی و مرا نمیفهمی.به بویش معتاد نشده ای!
- آستانه تحمل من بالاست.اما این یکی.توهینه به من و به من و مردونگیم! آخه این چه حرکتی بود نگار؟ فقط یه لحظه خودتو بذار جای من.لباس خواب عشق قدیممو بدم به زنم که هروقت کنارش میخوابم حس کنم اون زن کنارمه؟ حالت بهم نمیخوره؟ نه؟
دلم میپیچد بهم. حسادت باید وجودم را دربر بگیرد اما نمیگیرد.تنها حس بدی از این حرکت مهمان وجودم میشود.حق با اوست.این را هزار بار دیگر هم که باشد میگویم.اما چرا تمامش نمیکند این مواخذه را.یکبار گفتم معذرت میخواهم.چرا تمامش نمیکنی؟
مثل رهام بگو ” بیا دیگه درموردش حرف نزنیم.بیا دیگه بهش فکر نکنیم.”
نگاهش میکنم:
-بازم بگم معذرت میخوام؟ بازم بگم؟
نگاهش دلخور تر میشود.آرام میگوید:
- حداقل بذار خودمو خالی کنم.
با تاسف سر تکان میدهد:
- تو عادت کردی که هر اشتباهی رو با لبخند جواب بگیری.
دلم میلرزد.میترسد:
- هنوزم فرقی نکرده.هنوزم عاشقتم.هنوزم دوست دارم.هنوزم به اشتباهاتت لبخند میزنم.وظیفمه.تحمل بدیات و عشق ورزیدن به خوبیات وظیفمه.
اما.نامرد حداقل بذار ناراحتی هامو یه جا بریزم بیرون.اینم ازم دریغ میکنی؟
کم مانده تا گریه کند و کم مانده من از اینهمه خجالت و پشیمانی آب شوم.ببخشید هزاربار دیگر هم میگویم.و تو کماکان دلخوری هایت را بریز بیرون!
کنارش میروم.رو به رویش میایستم.و او روی مبل نشسته و با همان چشمان دلخور نگاهم میکند. میخواهم با یک آ*غ*و*ش زنانه تسلای اینهمه التهاب شوم!
سرش را ب*غ*ل میکنم.نفسهای داغش روی شکمم میخواهد به عالمی دیگر ببرد مرا اما نمیگذارم.الان در این اجتماع عظیم دلخوری و ناراحتی جای من همینجاست و سره یغما هم!
نفسش را فوت میکند و آرام میگوید:
- خیلی بدی!
romangram.com | @romangram_com