#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_12


لب میزند:

- اره.

مینشیند.منهم رو به رویش! نمیدانم چه بگویم.از چه بگویم؟ اصلا چگونه بگویم؟

خیره در چشمانم میشود.آرام و دردناک میگوید:

-لعنتی تو باید معذرت خواهی کنی اما من دلم برای غروری که میخوای خورد نشه میسوزه.این عدالته؟

سرم را پایین میاندازم.

- واقعا کارت و یادآوریش دیوونم میکنه! غرورمو خورد نه له کردی.حالم بهم میخوره از خودم و اتفاقای اون شب!

میاید سمتم.میخواستم حرف بزنم اما نه .او بیشتر دلش پر است.باید بگوید تا خفه نشود پشت اینهمه حرف!

پایین مبل زانو میزند:

- ببینم تو اصلا منو میبینی؟ نگار! تو شخصی به نام یغمارو تو زندگیت میبینی؟ یا نه.فقط یه مذکری که میاد و میره و یه نگاهی و آ*غ*و*ش منتظر و…نگار من چیم برای تو؟

نگاهش میکنم.آرام زمزمه میکنم:

- معذرت میخوام!

نیشخند میزند:

- میگی که ادامه دار نشه این بحث.این یعنی “خفه شو یغما.خستم از بحث با تو”

ابرو بالا میاندازم:

- این چه حرفیه؟ من…باور کن اونطوری که تو فکر میکنی نیست.

عصبی میشود؟

- چجوریه پس هان؟ تو فقط به یه سوال جواب بده.تو به همون نیت کذایی برای من عطر نخریدی؟ نه؟ نه نگار؟

بغضم میگیرد.سرم را باز میاندازم پایین.

- با شمام.جوابمو بده.

نگاهش میکنم و این یعنی آره! لبش را روی هم فشار میدهد.موهایش را چنگ میزند و برمیگردد سرِ جایش.

romangram.com | @romangram_com