#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_11
وقتی در خانه عکسش را به س*ی*ن*ه میفشارم یا در تراس چای داغ حضورش را سر میکشم بیشتر حس میکنم که کنارم نفس میکشد!
از خودم گله دارم.بیشتر از او. او که مرا تنها گذاشت.
- لعنتی حداقل اگر رفتی فکر و ذکرتم ببر.با خودت ببر!
گریه نمیکنم.بغض نمیکنم.دیگر یاد گرفته ام که غم نبودش را چگونه بریزم بیرون!
پیاده برمیگردم.در راه مغازه ها را هم از نظر میگذرانم.
چشمم به لباسهای مردانه که میافتد .نه هیچی نمیشود.من خودم یک مرد دارم.شوهر. یغما مرد من است!
چراغ را روشن میکنم.با همان لباسهای بیرون روی مبل میافتم.زیر لب زمزمه میکنم:
- رهام.اگر دوسم داری.اگر دوستم داشتی برو.از زندگیم برو.این گذشته زندگیه حالای منو داره خراب میکنه!
با این کار احمقانه یغمایی که فکرش را هم نمیکردم اخم جای نوچ لبخندهایش را بگیرد بیشتر حس میکنم از دست رفته ام و بیشتر از آن از دست داده ام!
نمیخواهم برنجانمش.نمیخواهم ناراحتش کنم.من به او، به شوهرم اهمیت میدهم.با اینکه عشق آتشین رهام وارم دیگر برگشتنی نیست اما .یغما و سایه بالای سرم برایم مهم است!
نمیخواهم دلخور باشد.نمیخواهم! چندبار مسیج دادم.جواب نداد.زنگ هایم را هم بی پاسخ گذاشت
- یغما جان.چرا جواب نمیدی؟
- میشه برگردی؟
و او همچنان جواب نمیدهد.عیبی ندارد.بگذارد دوری برطرف کند این ناراحتی را اما کینه نشود در دلش.
***
توقع دارم حالا حالا ها سراغم نیاید.اما میاید! دلخورم از فریادش.از ترسی که در دلم ریخت.دلخورم اما نمیتوانم حرفی بزنم چون مقصر اصلی خوده من هستم! کار اشتباهم را نمیتوان به دیده اغماض گرفت!
پریشان در را با پایش میبندد.پاکتهای خرید را روی اپن میگذارد.لیوان آبی میخورد و به حضورم بی اهمیتی میکند! رو به رویش ایستاده و آرام نگاهش میکنم!
دو دستش را به لبه اپن میزند و خم میشود.نفسهای عمیق و بلندش مرا یاد پریشب و فریادهایش میاندازد!
ناگهانی نگاهم میکند.باید حرف بزنم.باید بگویم مقصرم.بگویم دلخورم! نزدیک تر میروم.آرام میگویم:
- حرف بزنیم؟
نگاهم میکند.چیزی در آن چشمان سبزش میدرخشد.خستگی.دلهره.اضطر اب.حتی التماس و دوست داشتن!
romangram.com | @romangram_com