#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_126
- هه.خونه؟ کدوم خونه؟ چیجوری پامو بذارم اونجا؟
لبش را روی هم میفشارد:
- نگار.این یکی رو نگو نه!
پدر نزدیک میاید! یغما سرش را پایین میاندازد! بابا کلید را از دستش میگیرد! بی مقدمه میگوید:
- قرار محضرو کی بذاریم؟
یغما مبهوت به سرعت سر بلند میکند.نفسش حبس میشود!
- چی؟
بابا چشمانش را میبندد:
- نه با زمان چیزی درست میشه نه من میذارم که همه چیز برگرده به قبل.شما و اون دوستت فکر کردین دخترم بی پدر مادره هر بلایی که دلتون خواست سرش آوردین از اینجا به بعد من هستم! یه تنه!
نه فرصت نه زمان.هیچ چیزی رو درست نمیکنه! تو اولین فرصت باید طلاقش بدی!
- من.
اخم بابا درهم میشود!
- من چی؟
نوک بینی یغما قرمز میشود! مینالد:
- طلاقش نمیدم!
بابا یک قدم نزدیک میرود.دلم نمیاید! دلِ احمقم نمیاید، میرود!
دلِ بی عرضه ام برای احساسِ این مردکِ نامرد میسوزد! آرنج بابا را میگیرم! یغما با غم در نگاهم گم میشود!
عقب عقب میرود و باز تکرار میکند:
- من طلاقش نمیدم! اون خونه برای نگارِ.اون خونه حتی بدون منم مالِ نگاره اما.طلاقش نمیدم!
نمیتونم.به در میخورد:
- من دیگه تو اون خونه پا نمیذارم.مطمئن باشید اما.طلاقشم نمیدم! فرصت نمیخوام چون .چون زمان همه چیزو حل میکنه! مطمئنم!
romangram.com | @romangram_com