#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_125
یک قدم نزدیک تر میشود:
- نگار.بیا بریم خونه.بشینیم در موردش حرف بزنیم! خریت کردم! اره اشتباه کردم ! قبول دارم همه چیزو قبول دارم اما! نگار! من .من بدون تو نمیتونم.
با تاسف سر تکان میدهم:
- منم بدون رهام نمیتونستم.هه عادت میکنی آقا!
کلافه دستش را به پیشانی میکشد:
- نگار!
- از من چی میخوای؟ اصن به نظرت جاش هست که خواسته ای داشته باشی؟
- میخوام که دوباره برگردی به یغما.میخوام که تمومش کنی! من اشتباه کردم پاش وایمیسم! نگار.
من تو تمام مدت رهامُ سپرده بودم به کسی که میدونستم آدم درستیِ! نگار یک روز از حالش غافل نبودم.نمیدونم این آخریا چرا هیچ کسی هیچ خبری بهم نداد.نگار! رهام چیزی یادش نمی اومد .برگشتش چه فایده ای برای تو و رادین داشت؟ نگار من از فرصتم استفاده کردم! تمام تلاشمو کردم که تورو بدست بیارم! نگار رهام عصبانیِ.داره با توام اشتباه رفتار میکنه! من واقعیتو بهش میگم! میگم که تو نبودش چی کشیدی! میگم که بیراه از تو کینه گرفته! نگار.فقط تورو به جون همه اون روزایی که باهم داشتیم.تورو خدا برگرد! این آخرین اشتباه بود!
با لبخند تلخی مینالم:
- برو! دیگه برگشتی در کار نیست!
سرش را به دیوار پشت تکیه میدهد:
- نگار.محضِ رضای خدا!
و من محض رضای همین خدا دیگر به هیچ مردی هیچ فرصتی نخواهم داد!
برمیگردم که میبینم پدر روی اولین پله نشسته!
- نگار.
نگاهش میکنم:
- باشه! باشه اگر.
کلید را در هوا تکان میدهد:
- این دیگه حقته.مطمئن باش!
سر تکان میدهم:
romangram.com | @romangram_com