#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_124


کلافه نفسش را فوت میکند:

- روزای بدی دارم.نگار.حالم بده!

نیشخند میزنم.تلاشم برای فاصله از روانی که رو به رویم ایستاده بی نتیجه میماند:

- هه رهامم روزای بدی داشت! البته تو روزای بدی داشتی اون سالای بدی!

فشارم میدهد:

- نگار.فقط به خاطر تو بود!

خشم قدرتم را بیشتر میکند هلش میدهم:

- خفه شو! به خاطر ه*و*س و احساسات حیوانی خودت منو وسیله توجیه قرار نده!

دستم را میگیرد:

- دلم نمیخواد بهم دست بزنی.اصن نمیخوام دیگه ببینمت حتی.حتی از اینکه بگم محرمتم عارم میشه میفهمی؟؟ عارم میاد!!

بی طاقت داد میزند:

- من شوهرتم نامرد!

نیشخندی میزنم:

- شوهر؟ تو نه تونستی یه شوهر باشی نه تونستی یه همراه باشی نه.نه یه رفیق!

تو هیچی نیستی! یه نامردی که ارزش فکر کردن نداره! منِ خر نمیدونم چرا قبولت کردم؟ آخه توی لعنتی جز یه قیافه و ظاهر شیک چی داشتی که من باهات همراه شدم؟

با دست محکم به سرم میکوبم:

- حماقت کردم! حماقت!

چیزی نمیگوید.سکوتش متد جدیدی برای آرام کردن فضاست! زمزمه میکند:

- نگار.یه فرصت.

نگاهش میکنم.لب میزنم:

- فرصت؟ چی؟ فرصت بدم؟

romangram.com | @romangram_com