#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_123
- نگار جان.
داد میزنم و پا به زمین میکوبم:
- گفتم برو بیرون! نشنیدی؟
یکبار به سرزمین احساسم ت*ج*ا*و*ز کرده بود.و حالا نمیخواهم به قلمرو رهام وارد شود.نمیخواهم!
- باشه اما.
دلم میخواهد بزنمش.به میلم میدان میدهم! محکم و بی وقفه به س*ی*ن*ه اش به شکمش به بازویش به کتفش به چانه اش مشت میکوبم و تخلیه میشوم! با پایم به ساقه پایش میکوبم.جیغ میکشم سرش:
- ازت متنفرم.ازت م ت ن فرم .متنفر! حالم از تو و دوست داشتنت به هم میخوره .حالم از عشق دروغیت بهم میخوره! ازت بدم میاد! بدم میاد یغما!
مشتهایم کم جان تر میشود، دستم را میگیرد .مچم را از دستش میکشم اما باز عصبی بازویم را میگیرد! داد میزنم:
- ولم کن! به من دست نزن! دست نزن!
عصبی تر و خشمگین تر از من ب*غ*لم میکند! دلم نمیخواهد کنارش باشم .از بوی تنش عقم میگیرد!
عقب میکشم و او نمیگذارد.نمیگذارد! وحشی بازی های من مانع زور بازویش نمیشود! از تکان های شدید من از پشت به دیوار میخورد اما باز رهایم نمیکند!
محکم تر برم میگرداند مجبورم میکند که در چشمانش نگاه کنم! و قطعا پدری که پشت پنجره به تماشای دیوانه بازی ما نشسته!
نفس نفس میزند:
- نگار.
میخواهم داد بزنم و بگویم که دیگر نامم را به زبان نیاورد…دیگر از نگار چیزی نمانده که جوابت را بدهد اما لب میبندم!
فشارم میدهد! پیشانی اش را به پیشانی ام تکیه میدهد! عقب میکشم و او انگار زورش بر منِ شکست خورده میچربد!
کمرم را میمالد و فکر میکند با نوازش دستانش آرام میشوم؟ فکر میکند التهاب این زخم را میتواند کمرنگ کند؟
بی هوا پیشانی ام را میب*و*سد! از نفرت پر و خالی میشوم! فقط به احترام شرعی و دینی که میگوید شوهرت هرچه هست شوهرت است ! دندان روی هم میفشارم با پوزخندی میخواهم که ب*و*س*ه ی مسخره و بی جایش را توجیه کند:
- این برای چی بود؟هان؟
romangram.com | @romangram_com