#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_122
دستش شل میشود:
- یعنی چی؟
نگاهش میکنم:
- تصادف که میکنن رهام.رهام فراموشی میگیره! یغما.
دوباره سیل اشک جاری میشود:
- یغمای نامرد میبرتش یه جایی که دست هیچ آشنایی بهش نرسه! میبرتش و من و سیاه میکنه! خانوادشو عزادار میکنه! بازیم میده بابا!
دوباره ب*غ*لش میکنم.با بهت موهایم را نوازش میدهد! نامم را صدا میکند! او هم نمیداند چه باید بگوید!
- به خاطر همین دنبال خونه بودی بابا؟
سر تکان میدهم! صدای زنگ در روح را از بدنم فراری میدهد!
ب*و*س*ه ای روی سرم میزند:
- من باز میکنم!
دلم نمیخواهد منتظر بمانم و بفهمم یغمای بدشگون پشت در ایستاده! در را میزند.کنارش میایستم:
- کی بود؟
سر تکان میدهد با ابروهای درهم میگوید:
- یغما.
به سمت در میدوم:
- برای چی گذاشتی بیاد تو؟ برای چی درو باز کردی؟
بی توجه به نگار گفتنهایش به سمت حیاط میدوم.با دیدن عجله ام میایستد! سرش را بلند میکند و خیره در چشمانم نامم را زمزمه میکند!
دندانهایم را روی هم میفشارم.با حرص نزدیک میروم.در همان ثانیه اول با کف دست محکم به کتف راستش ضربه میزنم:
- برو بیرون!
به عقب کشیده میشود. تنش برعکس حال و احوالش قابلیت ارتجاعی دارد!
romangram.com | @romangram_com