#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_120


- بابا.نبودی.فکر کردم میتونم! فکر کردم.فکر کردم میتونم تنهایی گیلیمه نداشتمو از آب بکشم بیرون! بابا.

نگاهش میکنم.سرم را به چپ و راست تکان میدهم:

- پشیمونی شاخ ودم نداره.

دوباره ب*غ*لش میکنم و بلند تر میگویم:

- پشیمونم! به خاطر تمام نادیده گرفتنات منو ببخش! به خاطر تموم به بعدا موکول کردنا.به خاطر تمام پدریی که در حقم کردی و بی صفتانه جوابتو دادم!

صورت سفید و تمیزش ، بینی استخوانی و قوز دارش قرمز شده! حس میکنم حتی پستی بلندی همین بینی سرخ را هم دوست دارم!

دقت کرده ای؟ وقتی از تنهایی و بی کسی.وقتی از ظلمی که حقت نیست به همه کست پناه میبری احساس میکنی تمام ابعاد وجودی این ناجی را دوست داری! حتی اگر اندک غرور مانده ات را هم خرج معذرت خواهی از همین ناجی بکنی.باز حس میکنی ارزشش را دارد!

دستش میلرزد.ببخشید که باعث لرزش دستانت شدم! اشکم را پاک میکند! هیچ کسی تابه حال با دستان زمختش انقدر لطیف صورتم را نوازش نکرده بود! هیچ کس!

میل به آ*غ*و*ش کشیدنش تمامی ندارد! دوباره بی دعوت به جشن آ*غ*و*شش میروم تکرار نامش انگار بادبزن است بر این زغال گداخته! بیشتر و بیشتر میسوزاندتم!

- بابا فکر کردن بالا سرم نیستی.هر بلایی که خواستن سرم اوردن! دیدن نیستی زخماشونو عمیقتر زدن! بابا.بد کردن با دلم!

فشارم میدهد مثلِ عزیزی از دست رفته! مثل چرا؟ من همانِ عزیزه از دست رفته ام .خوده خودش!

- آروم باش بابا جان! آروم باش!

فاصله میگیرم! او هم.در نگاهم خیره میشود!

- بابا جان چی شده؟ چرا اینقدر یه دفعه ای بهم زدی؟ چرا اینجوری بابا جان؟

لبخند تلخی میزنم:

- مگه نگفتی هر موقعی میخوام میتونم تمومش کنم؟

- آره .آره اما اینجوری؟

مینشینم روی مبل.درست همانجایی که رهام نشسته بود! پدرِ بخشنده ام کنارم.

- چرا نذاشتی این چندروز ببینمت؟ هان؟ آخه مگه اینقدر.

نگاهش میکنم.بسیار بی مقدمه میگویم:

- رهام زندست!

romangram.com | @romangram_com