#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_116
- چیه؟ دیگه چیه؟ دیگه چیجوری میخوای خرم کنی؟ هان؟
- نگار!
خسته و کلافه با همان چادر نماز سفید و صورتی به پایین تخت تکیه میدهم و با چشمان بسته سرم را به نرمی ملحفه میسپارم:
- روت میشه اسممو صدا کنی؟ هان؟ یغما.نابودم کردی! زندگیمو از هم پاشیدی! یغما.اینا به کنار آوارم کردی!
به سرعت میگوید:
- نگار.نگار آواره چیه؟ نگار این خونه مالِ توئه! نگار برای توئه.
میخندم!
- هه.مثه اینکه اتفاقات این اخیرو یادت رفته! طوری رفتار نکن که انگار هیچی نشده اینجوری بدتر حرص میخورم! میفهمی؟
- باشه .باشه حق باتوئه.درست میگی! ولی این خونم حقته.این خونه به نامتِ.برای توئه.آواره یعنی چی!
مینالم:
- آواره یعنی من!
- نگار! اینجا برای توئه.تورو خدا!
تورو خدا چه؟ باید بروم؟ به خانه ای بروم که قرار بود آشیانه ی آینده ام شود؟
- از من چی میخوای؟
- ببخش!
سرم را روی زانو میگذارم.با اشک و آه مینالم:
- چیرو ببخشم؟ دقیقا کدوم یکی از گ*ن*ا*هاتو مرد؟ کدومشو؟ اینکه فریبم دادی؟ اینکه مردی که میدونستی چقدر عاشقشمو به امون خدا ول کردی.به خاطر دردی که به جونم انداختی؟ برای کدوم اشتباه ببخشمت؟
انسان جایز الخطاست اما یه بار.دوبار.تو به اندازه تمام زندگی و تمام آیندم دروغ گفتی.به اندازه تمامِ من نامردی کردی!
گریه اجازه نمیدهد حرف بزنم! کف دستم را با بیچارگی روی سنگ میکوبم:
- نامرد! با من چرا؟ با نگار چرا اینکارو کردی؟ این چه دوست داشتنی بود؟ دیدن رنج و عذابم برات ل*ذ*تبخش بود؟ این چه افتضاحی بود یغما؟
نفس عمیقش را نمیدانم به گریه تعبیر کنم یا.
romangram.com | @romangram_com