#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_115


بیرون میروم رادین هم مثل یک جوجه اردک دنبالم راه میافتد.تمام این دو روز همین بود! میخوابیدم کنارم دراز میکشید! مینشستم کنارم مینشست! راه میرفتم دنبالم میامد! شاید میترسد که بروم و دیگر برنگردم! شاید میترسدبه سرنوشت پدرش دچار شوم!

او که دیگر رهام را دارد این نگارِ بی وفا را میخواهد چکار؟

وضو میگیرم و با شالم دستم را خشک میکنم. روی مبل نشسته و نیازمندی هایی که رو به رویش پهن شده و شماره هایی که بی وقفه میگیرد! سیگاری که لبِ جاسیگاری برای خودش دود میشود! از کی سیگاری شدی؟

با دیدنم مکثی میکند و بعد در همان قالب بیرحمش فرو میرود.پوزخندی میزند :

- التماس دعا حاج خانوم!

اشک با آب وضو مخلوط میشود! تنها کلمه ای که به ذهنم میرسد”بی انصاف”است.او واقعا مرده.رهام من دیگر مرده!

به اتاق میروم سجاده ام را پهن میکنم! رادین رو به رویم چهارزانو مینشیند! با دیدنش گریه ام شدت میگیرد!

ب*غ*لش میکنم.مینالم :

- تو دیگه چی میخوای از جونم بچه؟

خودش را به زور از آ*غ*و*شم بیرون میکشد:

- میخوای بری؟

چشمانم را روی هم میفشارم:

- نمیخوام.مجبورم!

در سکوت نگاهم میکند و یک دفعه ای دوباره به آ*غ*و*شم پناه میاورد! دیگر برایم مهم نیست که صدای پای اشکهایم به گوش مردِ بیرحم میرسد یانه.با صدا گریه میکنم! اینبار روی شانه های کودکانه رادین!

- پدرم نمیتونه سوار هواپیما بشه.نمیان!

برمیگردم! به چهارچوب در تکیه داده و دستش را به دستگیره گرفته! سرم را پایین میاندازم. این یعنی چه؟ یعنی میتوانم؟ یعنی هنوز میتوانم بمانم؟ برمیگردد و در همان حال میگوید:

- دنبال خونه باش! درست نیست اینجا باشین خانومِ پارسا!

آخ.خانمِ پارسا!

موبایلم زنگ میخورد. رهام رادین را صدا میکند.بالاخره از چشمانم دل میکند! یغما.یغما.آخ که نامت هم درد ناک است!

- بله؟

صدایی نمیاید! بینی ام رابالا میکشم:

romangram.com | @romangram_com