#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_دوم_پارت_104


جدیدا چقدر حضورش سبز شده! طعم ملسِ طراوت دارد! و با تمام این ویژگی ها بدجور این روزهایم را صورتی کرده!

دستم را روی دست بزرگ و مردانه اش میگذارم! با گونه اش موی کنار صورتم را کنار میزند و لبانش را به شقیقه میچسباند.زمزمه کنان میگوید:

- امروز خیلی خانوم شدی!

میخندم:

- هه،چی؟ نبودم؟

اوهم میخندد:

- نه.این شکلی نبودی!

ب*و*س*ه اش مهر زیبایی ست روی گونه ام!

- آخه امروز بدجور بوی قورمه سبزی میدی! موهاتو شل*خ*ته بستی و هی این تیشرتِ گل و گشاد از شونه هات آویزونه.

به س*ی*ن*ه اش تکیه میدهم و از ته دل میخندم و باز زمزمه میکند:

- در ضمن ، دقیقا نمیدونم این دلهره واسه کدوم قسمت این دوشنبه ی مقدسِ؟

دوباره مرا یاد فردا میاندازد و قلبم میریزد! ران پایش را در دست میفشارم.

- منحرف!

میخندد:

- نگو که واسه تنگ شدن لباس و خراب شدن آرایشت نگرانی!

واقعا برای چه دلهره داشتم؟ برای اینکه بد به نظر نیایم؟ نه این نگاه ها دیگر خیلی وقت است که برایم ارزش ندارد!

انگشت اشاره ام را روی گونه اش میکشم:

- خُلی به خدا.

با خنده گونه ام را محکم میب*و*سد:

- والا.من ترس دارم؟ دلهره دارم؟ دیوانه ی من!

من دیوانه اویم؟ دیوانه. دوستش دارم اما نه دیوانه نیستم.دیگر دوران دیوانگی های من گذشته!

romangram.com | @romangram_com