#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_95


- یغما اومده.

- باشه باشه… زود میام!

گوشی را قطع می‌کند. دوباره روبه رویش می‌نشینم. نگاهم می‌کند… یک مدل خاصی…

هیزانه نه؛ اما… حسی بدی بهم دست نمی‌دهد.

- رهام چطوره؟

- خوبه؛ اما فکر کنم از من سرما گرفته باشه.

می‌خندد:

- نه منظورم به احوالش نبود. منظورم با رهام بودنه…

ابرو بالا می‌اندازم:

- آها… آره خوبه. چرا بد باشه.

سر تکان می‌دهد:

- رهام اصلاً آدم تاثیر پذیری نیست…

- چطور؟

- آخه ورود هر زنی به زندگیه یه مرد باعث یه تغییراتی رو مرد میشه؛ اما خب… رهام فرقی نکرده. هنوزم سرده… خشکه. هنوزم اس ام اس بازی نمیکنه. با تلفن زیاد حرف نمیزنه… میدونی چی میگم؟

- بله… بله. خب… این الان خوبه یا بد؟

- هم خوبه هم بد.

- یعنی چی؟

- خب. رهام باید از این لاک سردش بیاد بیرون. باید وجود تو یه تاثیری توش داشته باشه؛ اما… خب… خوبم هست چون بیشتر تاثیرات خوب میذاره و تاثیرات بد نمی پذیره.

- رهام مرد عجیبیه؛ و من این عجیب بودنشو دوست دارم.


romangram.com | @romangram_com