#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_90

- چطوری بدون آینه حاضر میشی؟

نگاهم می‌کند و چیزی نمی‌گوید.

با ابرو اشاره می‌کند به عقب:

- برگرد.

خنده‌ی خبیثی می‌زنم:

- نه دیگه… نه.

اخمش غلیظ می‌شود:

- گفتم برگرد نگار.

چشمانم را می‌بندم. پتو را هم‌روی سرم می‌کشم. می‌دانم شلوارش را پوشیده… صدای برخورد آهنی کمربندش را می‌شنوم! بیرون نمیایم. دلخور. نه نه. من دیگر غلط بکنم دلخور باشم؛ اما دیگر از زیر پتو بیرون نمیایم!

- من ساعت شیش میام خونه… تو هم برو خونه ات حاضرشو زود برگرد. من که بلد نیستم شام درست کنم! مایع جوجه کبابو گذاشتم تو یخچال. توهم یه چیزی درست کن کنارش بذار.

میام خونه باشی ها. کیکم خودم میارم. رادین رو می‌برم کانون. راستی خونه رو هم تزئین کن.

پتو را کنار می‌زنم. پلیور آلبالویی روی لباسش پوشیده. کتش را روی دست می‌گذارد…

می‌خواهد برود:

- کاری نداری؟

سری تکان می‌دهم… ادایم را درمی‌آورد و می‌گوید:

- این الآن یعنی چی؟

دوباره سرم را تکان می‌دهم به معنای هیچی:

- تکون دادن زبون یه مثقالی سخت تره یا اون کلۀ هفت کیلویی.

خنده‌ام می‌گیرد؛ اما میخورمش.

چیزی نمی‌گوید… در را باز می‌کند؛ اما اگر نگویم خفه می‌شوم:

romangram.com | @romangram_com