#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_86

- این‌جوری تازه بهتری.

می‌خندم.

- نخند… بخون الان قضا میشه!

نیت می‌کنم و آرام الله و اکبر می‌گویم. دروغ چرا؛ اما. گاهی خیلی جاها را فراموش می‌کنم.

رهامم روبه‌رویم نشسته و چشم از نگاهم برنمی‌دارد! خنده‌ام می‌گیرد؛ اما او جدی است.

تشهد را با هزار غلط می‌خوانم. دستی به زانو می‌زنم و نگاهش می‌کنم. از فکر بیرون می‌آید و می‌گوید:

- مریضم کردی.

- چی؟

- سرما خوردی نه؟ گلوم درد میکنه بدجور.

گلوی خودم هم می‌سوزد:

- ببخشید.

از کنارم رد می‌شود و روی تخت غلت می‌خورد:

- معذرت خواهی داره؟

شانه بالا می‌اندازم… چادر را جمع می‌کنم و خودم را روی تخت می‌اندازم. اعتراض می‌کند:

- اِ… دیوونه.

می‌خندم. به آ*غ*و*شش پناه می‌برم.

- ساعت چنده؟

- شیش و ربع.

- هشت، نُه برم خونه…

- برای چی دیگه بری؟

romangram.com | @romangram_com