#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_84
- منظورم این خواب نبود دیوونه!
دلم میریزد. در آ*غ*و*شم میگیرد و من مثل کشتی بعد از توفان روی دریای سینه رهام آرام میگیرم. توفان بدی بود. بد… دکمه اول تیشرتش را باز میکنم. ب*و*سهای به سینهاش مینشانم.
آرام میگویم:
- تو یه روز منو میکشی. خودِ تو…
سرم را به زور به بازویش نزدیک میکند و میگوید:
- توام یه روز منو از بی خوابی هلاک میکنی. خوده تو.
میخندم… میخوابم. عشق میکنم… حظ میکنم. رهام… این چهار حرف زندگی من است…
- نگار. پاشو…
به زور چشمانم را باز میکنم:
- هوم؟ چیه؟
- پاشو الان نماز قضا میشه.
سرم را روی متکا پرت میکنم:
- برو بابا.
- چی؟
خوابم میبرد؛ اما مگر میگذارد؟ دستم را میکشد:
- بلند شو ببینم! پاشو…
- اَه… من نماز نمیخونم رهام.
- غلط میکنی… پاشو ببینم!
با لحن گریهآلودی میگویم:
- بیخیال تو رو خدا.
romangram.com | @romangram_com