#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_83


- معلومه.

- نه… به‌تنهایی نه… منو به فنجون لب پرت، به شیمی، به رنگ رژت، به ست لباست، منو به قهوه ترجیح بده. منو به همه علاقه مندیهات ترجیح بده… نه از چیزی که می‌ترسی. من و تنهایی وصلۀ ناجوریم، منو به دوست‌داشتنی هات ترجیح بده نه به دلهره هات.

چقدر زیبا حرف میزند. چقدر برای دل من حرف میزند. بیشتر در آ*غ*و*شش فرو می‌روم.

می‌نالم:

- برای دومین بار: خودتو از من نگیر.

نگاهش می‌کنم ادامه می‌دهم:

- برای اولین بار: می‌میرم. می‌فهمی؟

می‌خندد. آ*غ*و*شش را تنگ‌تر می‌کند:

- دخترک احساساتی.

- تو منو به این احساس کشوندی. وگرنه نگار کجا و عشق کجا؟

زیر گوشم می‌گوید:

- بریم بخوابیم؟

به گوشهایم شک می‌کنم… جلوتر می‌رود و من به دنبالش. در آن تاریکی مطلق دیزاین اتاق خواب مردم را نمی‌بینم! خودش را روی تخت می‌اندازد. لب تخت می‌نشینم… گیجم. مچم را می‌کشد:

- چرا نمیخوابی؟

- مگه تو نگفتی. نگفتی بذار با احساس…

می‌خندد:

- بچه… بچه… بچه. قراره من بزرگت کنم؟

- رهام.

می‌کشدم و کنارش دراز می‌کشم.


romangram.com | @romangram_com