#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_71


می‌خندد:

- خوشم اومد ازش. آهنگای دیگشم بیار.

می‌خندم. دوباره به منظره برفی چشم می‌دوزم…

رفتی و نهادی چه آسان دل مرا به زیر پا

رفتی و خیالت زمانی نمی‌کند مرا رها

ای به دل آشنا تا که هستم بیا. وای من اگر نیایی!

بازهم ترافیک. چقدر خوب است… چقدر هوای دو نفره مان خوب است.

نگاهم می‌کند:

- تو و موسیقی سنتی؟

می‌خندم. سرم را به پشتی صندلی تکیه می‌دهم. کفشم را درآورده و چهارزانو نشسته ام…

- همه اش زیره سره نگاه توئه.

نمی‌خندد… درست زمانی که توقع دارم کمی… فقط کمی منحنی لبانش به رایحه لبخند معطر شود!

زیر این نگاه های خیره اش تاب نمی‌آورم. نگاهم را به ساعت ماشین می‌دوزم.

- نمیتونم… نمیتونم عشق و باور کنم.

قلبم می ریزد. حرکت می‌کند. نگاهش می‌کنم:

- رهام. چیکار کنم؟ چیکار کنم باورم کنی؟

کلافه است. کنار خیابان نگه می‌دارد. برمی گردد سمتم… خسته می‌گوید:

- نمیدونم؛ اما… نگار وقتی میگی برات مهمم. نمیتونم باور کنم! چطور این‌قدر زود؟ من یک سال با یه زن. با زنم زندگی می‌کردم. زندگی می‌کردم و درست عین یک سال دوسم نداشت! یک سال کنارم بود و عادت نکرد. یک سال. از من بچه داشت و بازم هیچ احساسی تو وجودش نبود. نگار. تو سرجمع چهار پنج ماهم نمیشه که اومدی تو زندگیم. این همه خواستن از کجا اومد؟ هان؟

بغض می‌کنم؛ اما نمی‌خواهم گریه کنم… نمی‌خواهم!


romangram.com | @romangram_com