#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_67
لبخندش جمع میشود.
- طلاق گرفتیم. طلاق گرفت… طلاقش دادم، دیگه چی بگم؟
- واسه چی؟
- با هم تفاهم نداشتیم.
- هه… با وجود رادین تفاهم معنایی نداره!
چشمانش را طولانی میبندد:
- دوسم نداشت… هیچوقت!
قلبم میترکد. دلم میخواهد برایش بمیرم.
- تو چی؟
نگاهم میکند:
- میشه تمومش کنی؟
دیگر چیزی نمیگویم! بلند میشود. بالای سرم میایستد، آرام میگوید:
- چی میخوری؟
سرم را عقب میبرم:
- هیچی.
اخم میکند و دوباره کنارم مینشیند. پایش را رو مبل جمع میکند و برمیگردد سمتم:
- چرا اینجوری شدی؟ هیچی فرق نکرده نگار، تو هم همون باش؛ مثل من!
نگاهش میکنم. آرام پلک میزنم، نگاه در نگاهم میدوزد و بی حرف… آرام… آرام…
دستش را نزدیک میآورد، دلم میمیرد. زنده نمیشود! آرام شالم را باز میکند. ناگهان از
romangram.com | @romangram_com