#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_44
- چشم.
دوباره چشم به تی وی میدوزد.
- رادین چطوره؟
- خوبه. فردا میخوان ببرنشون اردو، از سر شب تاحالا خوابیده. هه… میگه میخوام فردا
سرحال باشم.
خندهام میگیرد.
- واقعاً من نمیدونم این کیه.
نگاهم میکند. سرش را به پشتی مبل تکیه میدهد:
- وقتی رهام کوچک میشود. حالا فهمیدی؟
میخندم. با صدا.
- از تو خیلی بهتره.
سرش را میکند:
- جدی؟ واسه چی اونوقت.
میخندم…
- فک نکنم رادین هیچوقت عصبانی بشه.
- هه. چی میگی خانوم؟ اصلاً عصبانیت یه ویژگی مردونه ست. میشه مردی این حس رو نداشته
باشه؟
شانهای بالا میاندازم. به آشپزخانه میروم. آب جوش آمده. تی بک برمیدارم… که صدای رهام میآید:
- نگار لیپتون نمیخورما.
میخندم… وای که تو چقدر پررویی.
romangram.com | @romangram_com