#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_43


دست‌به‌کمر می‌زند. چند بار پا عوض می‌کند، دستی به ته‌ریشش می‌کشد… نگاهم می‌کند… طولانی می‌خندد، می‌خندم. قربان صدقه‌ی دل کم‌طاقتش می‌روم! رو به روی شیشه بوفه می‌ایستد و در حالی که موهایش را درست می‌کند نگاهم می‌کند:

- از این به بعد قبل از خواب بهم زنگ بزن که به همه‌جا بسپرم قراره شما خواب به.

برمی‌گردد. می‌دانم می‌خواست چه بگوید.

- قراره چهار ساعت بخوابی.

سر کج می‌کنم:

- نه همون خواب به خواب بهتره

پوزخند میزند:

- هرجور دوست داری. خب خواب به خواب!

رویِ مبل می‌نشیند.

- یه چایی بریز.

نگاهش می‌کنم. ابرو بالا می‌اندازد:

- لطفا.

می‌خندم؛ چشم آقای من!

کتری را آب می‌کنم و روی گاز می‌گذارم. با بشقابی میوه برمی‌گردم.

- گذاشتم آب جوش بیاد. ببخشید دیر میشه یه کم!

چیزی نمی‌گوید. کانال‌ها را جا به جا می‌کند!

نگاهم می‌کند:

- نگار؛ جدی میگم دیگه این‌جوری نکن.

پلک روی‌هم می‌گذارم:


romangram.com | @romangram_com