#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_42
با صدای پیدرپی آیفون از خواب بیدار میشوم! گردنم درد میکند. مانتوام را درمیآورم و گوشی را برمیدارم:
- کیه؟
صدای رهام میآید. نفس نفس زنان:
- نگار
قلبم میریزد، در را میزنم. سریع شال و مانتوام را تن میکنم، در را باز میکنم و با چهره آشفته میابمش، موهای سفیدش با عرق به پیشانیاش چسبیده و چقدر دوستش دارم اینگونه.
داد میزند:
- برای چی این تلفن بی صاحابو جواب نمیدی؟
یک متر میپرم. دستم را در هم مشت میکنم!
- چی شده مگه؟
چشم غرهای میرود:
- تازه میگی چی شده؟ از ساعت پنج تا حالا دارم یه بند زنگ میزنم… خونت… موبایلت… پژوهش سرا… فیروزه.
هر خری که میشناختم!
شالم را گره میکنم:
- خواب بودم.
نیشخند میزند:
- چی؟
- آخه.
- خواب بودی؟
مظلومانه نگاهش میکنم:
- خب… خب… خوابم خیلی سنگینه!
romangram.com | @romangram_com