#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_38

- هنوزم نمیخواین اون سؤال رو بپرسین؟

ضربه‌ای روی زانویش می‌زند:

- بی‌خیال شو نگار.

لبخند می‌زنم… چشم. بی‌خیال!

می‌خواهم کمی واضح‌تر باهم صحبت کنیم.

- مشکلی در مورد من هست؟

- هه. من میگم بی‌خیال شو، شما میگی مشکلی داری؟

- نه؛ منظورم به این نبود.

- به چی بود؟

- به همه‌چیز، ببینید اگر ما میخوایم باهم… باهم بمونیم بهتر. خب منظورم اینِ که بهتره ضعف‌های همدیگه رو بگیم تا… باعث عذاب هم دیگه نشیم.

- من فردا قراره نصف صورتمو از دست بدم.

قلبم می‌ریزد.

نزدیک‌تر می‌شود:

- میتونی اونطوری ام با من باشی؟ صادقانه… صادقانه نگار.

شانه‌ای بالا می‌اندازم.

- نمیدونم شاید… شاید آره.

آرام زمزمه می‌کند:

- منطق داشته باش.

من هم زمزمه می‌کنم:

- نمیتونم.

romangram.com | @romangram_com