#اینجا_زنی_عاشقانه_میبارد_-_جلد_اول_پارت_35


فضایش عجیب است… عجیب. سه‌تار زیبایی به دیوار وصل است و قالیچه‌ای که قدمت و قیمتش معلوم است روی دیوارهای پذیرایی میخ شده!

- سلام

برمی‌گردم؛ چرا این‌قدر صدایت را دوست دارم، می‌شود بگویی چرا؟

می‌خندم:

- سلام

خودش زودتر از من روی مبل‌های راحتی‌اش می‌نشیند:

- بشین.

مبل تکی روبه رویش را انتخاب می‌کنم. از پاکت کنار پایم کتاب رادین را درمی‌آورم! روی میز می‌گذارم، خم می‌شود و برمی‌دارد. ابرویش را بالا می‌اندازد:

- برای من که نیست؟

از دستش می‌کشم و با خنده به سمت اتاق رادین می‌روم، در می‌زنم و وارد می‌شوم. حروف الفبای لاتین را دارد می‌نویسد. کنارش می‌نشینم، کتاب را پهلوی دستش می‌گذارم. با خوشحالی نگاهم می‌کند و کتاب را برمی‌دارد. باذوق ورقش می‌زند. می‌دانم خوشش آمده.

- مرسی. خیلی دوستش دارم.

لبخند می‌زنم:

- منم تورو دوست دارم.

چیزی نمی‌گوید. بیرون می‌رود، رهام را صدا می‌زند:

- بابا… ببین نگار برام چی گرفته؛ همونی که خانم مون گفته بود.

رادین جلوی پای رهام می‌ایستد. رهام قبل از هر چیز می‌گوید:

- نگار خانوم منظورت بود دیگه. آره؟

با لبخند سر تکان می‌دهد. رهام تشکر می‌کند و رادین باذوق به اتاقش برمی‌گردد. سر جایم می‌نشینم. جعبه را روی میز می‌گذارم و آرام سُرش می‌دهم سمتش. لبخند کجکی روی لبانش می‌نشیند.

- هیچ‌وقت از من توقع کادو گرفتن نداشته باش.


romangram.com | @romangram_com